سفارش حضرت نرجس (علیها السلام) به فرزندشان برای بر آورده شدن حاجت

این جریان به نقل از آقای شیخ مجتبی اسکندری که ساکن شهر مشهد هستند نقل شده است . ایشان نقل می­کنند :

دو سال قبل ( زمان نقل جریان ) مشرف شدیم سامرا مهمان عتبه عسکریه (علیهما السلام) بودیم ، از امامت جماعت حرم پرسیدیم : ما هر چه جریان درباره تشرف خدمت حضرت بقیه الله (علیه السلام) شنیدیم برای ۲۰۰ سال قبل یا ۱۰۰ سال قبل هست جریانی معاصر دارید که برای ما نقل کنید ؟ این جریان را خود ایشان نقل کردند و کسی که خدمت حضرت رسیده  حاضر هست ( در زمان نقل ) :

قصه برای پنج سال قبل هست چون اهالی سامرا همه سنّی هستند کسانی که در حرم خدمت می­کنن برای جاهای دیگه هستن شهرهای دیگه عراق کسی بوده قبل از اینکه زوار شب­ها در حرم می­خوابیدن رفت و آمد شب­ها نبوده در دستشویی­های حرم کار می­کرده اهل کوت بوده است جنوب عراق جوانی که تازه ازدواج کرده بوده کسانی که در حرم خدمت می­کنند ۱۰ یا ۲۰ روز هستن بعد برمی­گردند در این رفت و آمدهایی که داشته در زمانی که مشغول خدمت بوده بهش خبر میدن بیا که حالت خانمت خوب نیست ایشان اولاد دار هم نمی­شده به علت مریضی که خانمش داشته این بار حال خانمش خیلی وخیم شده بوده ایشان هم دائماً متوسل بوده به امام هادی (علیه السلام) به امام عسکری (علیه السلام) به امام عصر (علیه السلام) جوابی نمی­گرفته . خلاصه یه روز بهش خبر می­دهند اگه می­خواهی زنت رو زنده ببینی بیا .

میگه یه شب جمعه­ای بود وسایلم را جمع کردم که صبح ماشین میاد حرکت کنم آخر شب بود حرم خلوت کسی نبود گفتم : زیارت وداع کنم زیارت کردم امام هادی (علیه السلام)، امام عسکری (علیه السلام) رفتم به طرف قبر نرجس خاتون (علیها السلام) گفتم بی بی ( نمی­فهمیدم چی می­گم ) من که هر چی پسرت رو صدا می­زنم جواب نمی­ده شما مادرشان هستید شما بگین جواب مادر را می­ده ( با ناراحتی گفتم) .

آمدم بیام بیرون داخل صحن هیچکس نبود با خودم گفتم شب آخره یه جارو بزنم برم جارو را برداشتم شروع کردم به جارو زدن همین جور که جارو می­زدم یه مرتبه دیدم یه آقایی مقابل من ایستاده که سینه مبارکش مقابل سر من بود خواستم سرم را بلند کنم مثل اینکه یه قدرتی نگذارد نتوانستم سر را بلند کنم . فرمود :چکار داری ؟ نمی­دانی من کار زیاد دارم چه شده به مادرم گفتی مادرم گفته بیا .

جوان میگه اصلاً متوجه نبودم شروع کردم به عرض حاجت ، فرمودن :من می­روم برو استراحت کن در خوابت میام اون موقعی که میام وقت استجابت دعاست اون موقع دعا کن . قدمی برداشت از نظرم رفتند ، دیگه ندیدم تازه به خودم اومدم ، رفتم خوابیدم تو خواب صورت حضرت را دیدم فرمودن نگاه کن به آسمان ، سرم رو بردم بالا یه دری وسط آسمان باز شد توی اون در یه در دیگه باز شد تا هفت در فرمودن : دعا کن الان وقت استجابت دعاست . جوان میگه من هم دعا کردم که خداوند به همسرم عافیت بده . حضرت فرمودند : آمین . فرمودن : برای بچه دار شدنت هم دعا کن  دعا کردم و حضرت هم آمین گفتن . هر دو حاجت بر آورده شد .