مصداق بارز ملاک نبودن قبیله و زبان و... در تقرّب به خداوند

در مذهب اهل بیت علیهم السلام قبیله، تبار و نژاد اهمیتی ندارد. آنچه مهم است تقواست. آنچه میزان سنجش آدمیان است، تقرّب به
خداوند است.
تعصّبات قبیله ای در اعراب جاهلیّت و حتّی در دنیای پیشرفته و تکنولوژی زدۀ امروزی سرنوشت ساز و تعیین کننده است ؛ تعصّباتی که میزان و ملاک داوری در مورد افراد قرار می‌گیرد.
تعصّبات قبیله ای یکی از عوامل پیروزی کودتای سقیفه و غصب حق امیرالمؤمنین علیه السلام بود. تعصّبات قبیله ای باعث شد تا بسیاری از مشرکان دعوت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ را نپذیرند. بسیاری از مردم طائف می‌گفتند: ما به پیامبری که از قبیلۀ ثقیف نباشد ایمان نمی آوریم!
مرحوم سیّد مرتضی نقل کرده است:
روزی ابوجهل با پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ مصافحه کرد، به او گفتند: ابوجهل! آیا با چنین کسی مصافحه می‌کنی؟!
گفت: به خدا سوگند می‌دانم که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ است، امّا ما چه زمانی تابع فرزندان عبدمناف بوده ایم!!!
تعصّب در مورد اعراب گونۀ خاصی دارد، تا جایی که در روایت آمده است: خداوند بسیاری از اعراب را به خاطر عصبیّت عذاب می‌کند. همچنین در زمان پادشاه دوم، حکومت کاملاً بر اساس تعصّب عربی اداره می‌شد.
جالب است بدانید در سقیفه نیز هنگامی که ابوبکر می‌خواست بر برتری مهاجران نسبت به انصار استدلال کند چنین گفت: « هُم أَوسَطُ
الْعَرَبِ نَسَباً وَداراً ؛ اینان برگزیدۀ عرب از حیث نسب و جایگاه هستند ». [۱]
حضرت نرجس خاتون علیهاالسلام مادر مولای ما امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نه عرب بودند، و نه در سرزمین جزیرة العرب، زندگی می‌کردند و نه حتّی نژاد عربی داشتند ؛ بانویی با نژاد رومی در منطقه ای دور از جزیرة العرب. امّا برای خدای متعال و اهل بیت علیهم السلام نژاد، قبیله و زبان ملاک برتری نیست.
به راستی چه گوهری در وجود این بانو بود که خاتم انبیا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ شخصاً از ایشان برای امام عسکری علیه السلام خواستگاری کردند؟
خداوند بزرگ بانویی را از سرزمین روم به شهر سامرا آورد و مادر آخرین خلیفۀ خویش قرار داد.
سبحان اللّٰه!!
در برابر مقام و منزلت این بانوی بزرگوار، عقل حیران می‌شود! حساس ترین لحظه عالم بشریت صبح روز نیمۀ شعبان است ؛ آن هنگام که آخرین خلیفه خدا پای بر عرصه گیتی نهاد. امام عسکری علیه السلام به فرزند والامقامش فرمود:
« تکلَّمُ یا بُنیَّ ؛ پسرم سخن بگو ».
فَقالَ: أشهِدُ اللّٰه أَلّا إِلَهَ إِلّا اللّٰه وَحدَهُ لا شَريك له وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّٰه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ.
آن وجود مقدّس به یگانگی خدا و رسالت پیامبر گواهی داد.
وَاعْطِني بِهِ ؛ عمّه جان! فرزندم را نزد مادرش ببر، تا بر مادرش سلام کند.
سلام خداوند بر مادر حجّة بن الحسن که آخرین خلیفۀ خداوند در آغازین لحظات زندگی نورانی اش به امر امام عسکری علیه السلام بر او سلام کرد. [۱]
در روایتی از امام باقر علیه السلام نقل شده است که: مردم پس از ظهور وجود مقدّس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف با نام مبارک مادر بزرگوارشان آشنایی دارند یا دستِ کم بسیاری از آنان آشنا هستند ؛ چرا که فرمودند:
زمانی که امر بر مردم مُشتبَه می‌گردد با ندایی از آسمان نام پدر و مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برده می‌شود و این شک
و شبهه برطرف می‌گردد. [۱]
همۀ این امتیازاتی که خداوند متعال و اهل بیت عصمت علیهم السلام به حضرت نرجس خاتون علیهاالسلام داده اند، نشان می‌دهد که در دین مبین اسلام و مذهب جعفری، نژاد و تیره و تبار و قبیله و زبان،
ملاک نیست، ملاک، ایمان و تقواست.
عن أبي حمزة، قال: دخل سعد بن عبدالملك - وكان أبوجعفر علیه السلام يسمّيه: سَعدَ الخَير وهو من وُلد عبدالعزيز بن مروان - علىٰ أبي جعفر علیه السلام، فبينا ينشج كما تنشج النساء.
قال: فقال له أبوجعفر علیه السلام: ما یبکیک یا سعد؟
قال: وكيف لا أبكىٰ وأنا من الشجره الملعونة في القرآن!؟
فقال له: لستَ منهم؛ أنت أموىٌّ مِنّا أهلَ البَيت، أما سَمعتَ قولَ اللّٰه عزّوجل يحكى عن إبراهيم: فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّى.
سعد بن عبدالملک _که امام باقر علیه السلام او را سعدالخیر می‌نامید و از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود _ در حالی که مانند زنان گریه می‌کرد، نزد امام باقر علیه السلام رسید.
حضرت علیه السلام فرمود: ای سعد، چه چیزی تو را گریانده؟
عرضه داشت: چرا نگریم که من از [نسل] درخت نفرین شده در قرآن هستم؟!
حضرت به او فرمود: تو از آنان نیستی! تو از نسل شان هستی ولی از ما اهل بیتی ؛ مگر نشنیده ای سخن خدا در قرآن را، نشنیده ای که از قول ابراهیم می‌گوید: هرکه از من تبعیّت کند، از من است؟!
----------
[۱]: . البداية والنهاية، ج ۵، ص ۲۴۶.

 [۱]: . كمال الدين، ج ۲، ص ۴۲۴.

[۱]: . غیبت نعمانی، باب۱۴، ح ۶۷ (آخر حدیث).